می خواهم این که آیینه جان ببینمت کاری نکن که آینه گردان ببینمت پوشیده باش در دل من، مثل رازِ عشق باری چه حاجت است نمایان ببینمت ای گوهر نفیس، نَفَس در هوس مَزن در پرده باش تا که درخشان ببینمت زیبایی ات حَراج، به بازارِ تن مَباد پوشیده باش تا که فقط جان ببینمت لطف خداست این که لطیف است خلقتت حیف است این که بَرده ی شیطان ببینمت گوهر به حُقّه ی صدف آسوده خاطر است ایمن ز حُقّه بازی دوران ببینمت سخت است بَر تو تا گِرِهِ سُستِ روسَری می آید این که سخت پشیمان ببینمت چشم هوس فرا نرود از حصار جسم تا کی اسیر چشم هوس ران ببینمت دلشوره ام فقط نه به موی پریش توست آشفته ام که باز پریشان ببینمت زن زندگی ظرافت و زیباییات به جا کی در مقام شامخ انسان ببینمت فرق است در ترانه ی تاریکِ چَرت خوان، یا در بیانِ روشن قرآن ببینمت خواهی که زیر خواهش راعیل له شوی، یا در شکوه دختر عِمران ببینمت؟ دین هَرزه، چند در پیِ ناقورِ این و آن؟ آزاده باش تا که مسلمان ببینمت در اختیار توست که دوزخ نشین شوی یا در بهشت و سبزه ریحان ببینمت گُردآفریدِ عصر تویی، دخت نامدار! بر تارکِ تَبارکِ ایران ببینمت ای دختر عزیز من ای غنچه ی بهار! چون بوی گل درآی که پنهان ببینمت ای گل به لالههای وطن خیره شو، مباد شرمنده ی مرام شهیدان ببینمت
فراق تو را آه نمی توان کشید امروز روز هوای پاک است..
ادکُلن های متفاوت بی تفاوت از کنار هم می گذرند عطر سلامی نمی شنوی...
باشو از شکوفه های گوجه می گوید من از سیم خاردار شاعر زمان خود باید بود.
نرگس گل زمستان است زمستان است گل نرگس!
پنجره ی باز خوابگاه حافظیّه: سازمان غلّه و شاهچراغ بعضی کبوتر حرمند بعضی ها کفتر سیلو
شب خنجر آبدیده دارد در دست خورشید به خون تپیده دارد در دست از گودی قتلگاه بیرون آمد ای وای سر بریده دارد دردست
شگفتا نگاه تماشایی اش را شکیبایی اش را، شکیبایی اش را
نشسته ست در گوشه ی خانقاهی غزل می کند درد تنهایی اش را
من این مرد شبگرد را می شناسم و آن خشت بالین فردایی اش را
نسیمی هم از نازکی می تواند به رقص آورد روح شیدایی اش را
شبی هم غم-آوای ساحل نشینان برآشفت چشمان دریایی اش را
از آن پس به توفان و دریا سپردند پری های عاشق غم-آوایی اش را
بخوان در دل دشت زخمی "شبانک" غزل های مجروح صحرایی اش را
نرگس
گل زمستان است